داستان های واقعی Fundamentals Explained

او اکنون در دهه ۸۰ خود، بقیه عمر خود را به نگهداری مسافرخانه به جای فرار از آن متعهد کرده است (کاری که احتمالاً اکثر ما نیم قرن پیش انجام می‌دادیم).

خودشان می‌گفتند: «زمانی که هدا احساس دلتنگی می‌کند اشکان با ماشین دم منزلش می‌رود و شب را تا صبح در کوچه می‌ماند تا هدا احساس دلتنگی نکند.» با هر کدام از این دو نفر به تنهایی نیز صحبت کردم و اشکان گفت که توجه هدا به او مانند مادرش است و برایش خیلی زيباست که هدا دائم نگران اوست و هروقت که بیمار می‌شود به سرعت به مداوای او می‌پردازد و مراقبش است.

اشعار زیبای عید غدیر خم و مجموعه شعر کوتاه درباره امام علی (ع)
راستان نامه
میگفت کـه کارهای بچه‌هارو انجام میدم‌ و میرم خودم تنهایی، مثل دورانِ بچگی و نوجوانی … چندین ساله این قانون رو دارم، هم خودم و هم همسرم!

شاید ناراحت کننده‌ترین موضوع، این واقعیت باشد که همسر و سه دختر هامفریس تصمیم گرفتند این کار را انجام دهند: او را در ملک تنها گذاشتند.

انشا با موضوع آلودگی هوا و چند انشا بلند و کوتاه در مورد هوای پاک

بسیاری از نوارهای ارواح را نیروهای ویتنام جنوبی، متحدان آمریکایی‌ها تهیه کرده بودند. در این نوارها از سربازان خواسته می‌شد دست از جنگیدن بکشند. در یکی از این پیغام‌ها آمده بود: «رفقای من، برگشتم تا به شماها اطلاع بدهم که مُرده‌ام… بله من مُردم. مراقب باشید که بلای من سرتان نیاید. رفقا قبل از اینکه خیلی دیر شود به خانه برگردید.

جوابی داده، تشکری کرده و نوشته کـه: «مادرم توی خاطراتِ محدودش از اون شب‌ها بـه عنوانِ بهترین ساعتهای سال ها و ماه‌هاي‌‌‌ گذشته ‌اش یاد کرده»

بعد از این ماجرا پدرم؛ من و خواهرم را از اراک به تهران نزد خانواده‌اش برد ولی چون آنجا هم کاری برای پدرم نبود به پیشنهاد مادربزرگم به ساوه و خانه دایی پدرم رفتیم و در یک اتاق کوچک ساکن شدیم اما خواهرم تهران ماند تا پیش‌دانشگاهی‌اش را تمام کند. من با پدر همراه شدم و یک سال از درس عقب ماندم.

در اروپای قرن هجدهم و نوزدهم، به‌ویژه در انگلستان دوران ویکتوریایی تعداد کسانی که به اشتباه دفن می‌شدند آنچنان زیاد بود که تابوت‌سازان به فکر ساخت تابوت‌های ویژه‌ای افتادند. این تابوت‌های ایمن طوری طراحی شده بودند که فرد بتواند با دمیدن در شاخ یا به صدا در آوردن زنگوله دیگران را خبر کند.

معلم یک کودکستان بـه بچه‌هاي‌‌‌ کلاس گفت کـه میـــخواهد با ان‌ها بازی کند. او بـه ان‌ها گفت کـه فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون ان بـه تعداد آدم‌هایی کـه از آن‌ها بدشان می‌آید، سیب‌زمینی بریزند و با خود بـه کودکستان بیاورند.

سارا وینچستر، بیوه ویلیام ویرت وینچستر (وارث شرکت تسلیحات تکراری وینچستر) بود و در سال ۱۸۴۰ در رفاه به دنیا آمد. اما تراژدی زمانی رخ داد که شوهر و دختر نوزاد سارا وینچستر درگذشتند.

مغز دخترک وحشت زده، سریع شروع به کار کرد. هر دو در جلو را قفل کرد. سپس روی صندلی عقب پرید و درهای عقب را نیز قفل کرد.

بلدم؛ ولی من یک نفر بانی دارم کـه روزی پنج ریال بـه من می دهد و می گوید همین روضه رابا این کیفیت بخوان.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *