پرونده شبح گرین بریر، همچنین یک سابقه تاریخی ایجاد کرد. به عبارت دیگر، این تنها مورد مستند محکومیتی است که بر اساس شهادت یک روح انجام شده است.
و این درحالی بود کـه افراد سفارت و تبعه ان کـه اهل سنّت بودند ، برای نماز بـه ان مسجد می آمدند.
بردگان دیگر، از ترس اینکه آقای وودراف (که زنده مانده بود) آنها را بهعنوان شریک جرم بپندارد، کلویی را از درخت آویزان کردند.
داستان
یه روز کـه میخواسته بره شکار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو بـه جای تفنگش برمیداره و میره توی جنگل…
در واقع فرض بر این بود که اگر فرد نسبت به این معاینات عجیب واکنش نشان ندهد بیشک جان خود را از دست داده. همچنین باور بر این بود که خواص هوشآور تنباکو میتواند هر فردی را به راحتی احیا کند.
بازدیدکنندگان گزارش دادهاند که پیتوکها و نگهبان سابق آنها را دیدهاند.
روزها از این اتفاق میگذشت و من به همراه خواهرم به محض تاریکی هوا به خانه مراجعت میکردیم و دیگر جرات آن را نداشتیم که در هوای خنک و دلپذیر شامگاه در بیرون خانه پرسه بزنیم در یکی از روزها که برای خرید به یکی از فروشگاههای شهر رفته بودیم در فروشگاه یکی از دوستان صمیمی خود را دیدم و در مورد موجوداتی که مشاهده کرده بودیم زبان به سخن آوردم در کمال تعجب جولیا که با هم در یک کلاس تحصیل میکردیم شروع به گفتن یک خاطره در مورد مشاهده این چنین موجودات به زبان آورد تمامی نشانه ها و مشخصاتی که از موجوداتی که دیده بود با انچه که من مشاهده کرده بودم برابری میکرد و جالب تر از همه این بود که جولیا محل زندگی آنها را مرداب نزدیکی محل زندگی ما میدانست و بر این نکته پافشاری داشت که او بارها این موجودات را مشاهده کرده است که بدون آنکه بدن انها به کوچکترین گل و لای و کثافات مرداب آغشته شود با لباسهای بسیار تمیز از دل مرداب بیرون امده و به میان بوته زارها رفته اند ⬅… اگر دکتر ویلیامز وقایع را بدرستی به خاطر آورده و ناخوداگاه اطلاعاتش را در مورد جنیان با آنچه گفته قاطی نکرده باشد .
یکی از دوستانِ کاناداییم، یه قانونِ جالب واسه خودش داشت!
مرد از وسط مسیر پیاده شد و او را رها کرد. او مورگان را به محض ورودش غمگین ساخت. اگرچه مشخص نیست که این شخصیت شوهرش است یا نه، مورگان با اندوه در شهر سرگردان شد و یک تپانچه تهیه کرد.
به طور طبیعی، شک و تردید در مورد این داستانهای بهظاهر واقعی ارواح فراوان بود. با توجه به اینکه یکی از معروفترین قتلعامها در این خانه داستان واقعی ارواح رخ داده و خانواده لوتز بدهیهای سنگین داشتند، فقط منطقی است که آنها برای جلب مجدد توجهات به قلمروشان (شاید حتی یک معامله کتاب یا فیلم)، یک حیله مفصل ساخته باشند.
هر چند داستان واقعی روح، ممکن است حتی ترسناک تر از این فیلم باشد.
شاید موضوع نگرانکنندهتر این بود که زونا به مادرش گفت که توسط شوهرش به قتل رسیده است. زونا توضیح داد که چگونه شوهرش یک شب از عصبانیت بر سر صرف شام گردنش را شکسته بود.
میهمانان از قهقهه بچهها، دویدن در راهروهای طبقه چهارم، درها که به طور غیرقابل توضیحی بسته میشوند، چراغهای سوسوزن و کاهش چشمگیر دما گزارش کردهاند.
داستان واقعی ارواح: ارواح مهربانی که عمارت پیتوک را تحت نظر دارند